جدیدا برای معاشرت که تشنه میشم به کسی زنگ نمیزنم والا دیگه خیلی وقته حوصله ی حرف زدن طولانی مدت رو ندارم 

برای معاشرت که تشنه میشم میزنم بیرون میرم خرید و دورادور با آدمایی که نمیشناسم ارتباطای کمرنگ و سطحی برقرار میکنم مثلا دختر کوچولویی که بلند بلند با مادرش حرف میزد و براش عشوه میومد رو نگاه میکنم و در حد یه چشم تو چشم شدن باهاش مرتبط میشم و سیر

یا وقت رانندگی به عابرا اجازه عبور از خیابون رو میدم  و مرسی گفتن زیر لبیشون رو با لبخند و ت دادن سر برای خودم دلنشین میکنم

هنوز اون سه تا دختر نوجوون و قشنگی که با خنده ازم تشکر کردن تو اون روز بارونی رو یادم هست و هنوز یادشون لبخند میشه گوشه ی لبهام

یا دیدن دو تا از بچه های دانشگاه که باهمن عاشقانه و دست تو دست راه میرن و با اینکه با من کانتک نمیشن به من حس خوب میدن با خنده هاشون و دستهاشون و راه رفتن رقصگونه و بی پرواشون 

خوب که فکر میکنم میبینم این دو تا منو یاد روزای رنگی خودم میندازن منم همینجوری دست میم رو میگرفتم با حرفام و خنده هام و بالا پریدنام خنده ی جفتمونو در میوردم اون روزا آخرشبا همش فکر میکردم اگه یه روزی میم نباشه چجوری زندگی کنم؟! چجوری نفس بکشم اگر خونوادم نذارن باهم ازدواج کنیم :)))

ازدواج :)))))) هعی یادش بخیر ولی 

هر حسی چقدر جدید و بکر و نفس قطع کن بود! 

هوای حوصله خیلی ابری ست 

این روزا بیشترین زمانی که به صحبت کردن میگذره همون دو جلسه در هفته ست با آ 

که خیلیش به گریه میگذره خیلیش به حال بدی و خیلیش به نمیدونم گفتن

اما خواب رهاییه برای منی که همه ی بیداریمو شکل کابوس کردم

اگه این خواب برام بمونه خوبه .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازسازي منزل گردشگری در ایران به روزترين ها Dr Vida Ahmadi With Pen Name Dana Kamran محمد بخشی کانون هواداران سمپدوریا در ایران فروش انواع فایل ها بغل پاش جمله بلاگ*سخنان ناب بزرگان*جملات زیبا و آموزنده Dark Roid