سوار ماشین که شدم فرهاد گفت میبینم صورتمو تو آینه :) 

یه نگاه به چشمام تو آینه ی ماشین کردم

به ابروهایی که تازه مرتب و رنگ شدن به چشمای سبز تیره ای که گوشه هاش چین های ریز داره به مژه هایی که به زور ریمل یکم دیده میشدن و به یاد میارم روزی رو همکلاسی دبیرستان داشت در مورد چشم های همه نظر میداد و رسید به من و گفت : ساده!

این ساده خیلی بود! خیلی هست!

هوا بارونی بود همه خوش اخلاق و خندون بودن به خاطر هوایی که من مطمئنم اگه بهشتی باشه باید دماش اینجوری باشه و رطوبتشو عین این هوا تنظیم کنن

خانومی که ازش شیر خریدم داشت جز از کل رو میخوند بهش لبخند زدم و گفتم کتاب خوبیه

ابخند زد و امروز همه لبخند بودن

ولی راستش من بعد از نگاهم به آینه تا برسم به خانوم شیری یکم گریه کردم 

برای همه چیز و هیچ چیز

الان بخش قلبم هر روز از سی سی یو یک میدوعم تو سی سی یو دو هیستوری میگیرم و سعی میکنم از خطوط کج و‌ کوله ی نوار قلب سر دربیارم 

درمیارم یا نمیارم نمیدونم :))) اس تی الویشن رو نگاه میکنم و به پ فک میکنم

خط ایزوالکتریک رو پیدا میکنم و به واو فک میکنم 

لید های مختلف رو چک میکنم و به میم فک میکنم

به سین

به ح

به الف

به همه

این روزا خسته م

جز سه ساعت در هفته با آ تقریبا حوصله حرف با هیشکیو ندارم

برای ف و ح یه آباژور کادو گرفتم :)

بالاخره دارن عقد میکنن آخر همین هفته

خوشحالم براشون 

دیگه چی؟ 

خیلی هست 

بعدا میام مینویسم.

یه روز زود


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ناموس کفتار ، مهره مار Jamie آرايشي و بهداشتي دانلود بازی و برنامه اندروید amozesh فروشگاه فیسه ما دوتا adam is typing... داستانهای کوتاه