مسئله ای که جدیدا خیلی بهش فکر میکنم اینه که من تو جلسات درمانم به طرز عجیبی از طرف درمانگرم تشویق میشم به ادامه دادن به افکار و حرفام. جوری که انگار من واقعا آدم خارق العاده و‌شگفت انگیزیم ولی خب من خودم همیشه خودمو در درجه هزارم فهم و شعور و درک قرار دادم 

در مقایسه با اطرافیانم مخصوصا 

حالا کاری ندارم که این قیاس چقدر درست بوده. ولی من چرا باید اینقدر سیگنالی «تو نفهمی» از اطرافیانم بگیرم

در حالیکه حداقل خود اون اطرافیان باید به این فکر کنن که تحمل یه بشر نفهم و دوستی باهاش خیلی کار اسونی نیست

مثلا دیشب یاد یه مکالمه ی قدیمی با یکی از دوستام افتادم و رفتم مرورش کردم. تقریبا چهار یا پنج بار گفته بود تو نمیفهمی !!! خالص! در حالیکه من مطمئنم که اون بحث رو با استدلال و‌ منطق شروع کردم و به درستی خودم ایمان داشتم

ولی چندین بار بهم گفته شده بود تو نمیفهمی

این خشونت کلامی رو من وقتی داخل اون بحث بودم و درگیر مکالمه، نفهمیدم ولی وقتی نقاط اتصالم با اون شرایط قطع شد فهمیدم که دوستم حق اینو نداره که وقتی هیچ تلاشی برای توضیح مطلب به من نکرده بیخود به من بگه تو نمیفهمی. 

دیشب یه رشته توییت از روابط ابیوزیو میخوندم. یاد اون افتادم

درسته که درمانگرم شاید فهم منو دست بالا میگیره ولی دیگه نفهم هم خدایی خیلی بی معرفتیه :/

پ.ن. دیدی بعضی آدما به خاطر نقاط ضعفت انتخابت میکنن؟ یه بار یه آقایی بهم گفت ببین «فلانی» برای  تو خیلی زیادیه و تو واقعا براش کمی چون هم از تو‌ خوشتیپتره هم خوشگله هم فلان و بهمان حالا بماند که همه این ویژگی ها به درد دم کوزه میخوره!! همون آقا چند دقیقه بعد بهم گفت دارم به این فکر میکنم که بهت پیشنهاد بدم که پارتنرم بشی :)) این بشر با اینکه خیلی منکر میشه ولی اصلا خودشو قبول نداره و  از کمبود اعتماد به نفس رنج میبره و طبیعتا حفره های شخصیتیشو به اشکال مختلف پر میکنه اصولا حرفاش زیاد خوشایند نیست ولی من بیشتر از خودم ناراحتم! که چرا از این حرف و طرز تفکر ناراحت شدم در حالیکه اگه شخصیت کامل و سالمی داشتم هیچوقت بهم برنمیخورد! این ادم منو انتخاب کرده چون خودشو ادم کاملی نمیدونه و منم کلی نقص و عیب دارم از نظرش پس با خودش میگه من لایق همینم دیگه. لیاقتم همینقدره

آخه آدم دوست داره وقتی انتخاب میشه به خاطر خوب بودنش باشه نه به خاطر کمبوداش :/

پ.پ.ن. من واقعا آدم زیاد حسودی نیستم! فک کنم کسایی که منو میشناسن هم به این رسیده باشن ولی میدونی گاهی مرز بین حسادت و احساس کمبود انقدر باریک میشه که برای خودتم دیگه سخته که افتراق بدی 

من مدتیه که با کسی رابطه ی جدی نداشتم و مثل هر آدم دیگه ای دلم برای احساس تعلق داشتن به یه رابطه تنگ شده! دوست داشته شدن و دوست داشتن دو طرفه هم برام خیلی دلتنگ کننده شده. البته نمیشه منکر احساس آرامش و راحتی سینگلی شد :) برای همینم به هر رابطه ای تن ندادم ولی به همه ی پیشنهادام فکر کردم. هیچکدوم دلگرم کننده نبودن اما

این روزا که با ف وقت میگذرونم گاهی خیلی ازش ممنون میشم که هی بین حرفاش خیلی به رابطه ی درخشانش با ح اشاره نمیکنه 

درسته که میتونم بگم خوشحالترینم که کسی هست که ف بهش دلگرمه و دوسش داره ولی یه چیزی هست که دوست ندارم خیلی در جریان جزئیات رابطشون قرار بگیرم 

و اون چیز قطعا نداشتن و فقدان و حفره ی عاطفی منه! یه جورایی یادآوری این تنهایی طولانی مدت و ادامه دار (تا آینده ی خیلی دور) شکل یه نقطه ضعف شده برام که وقتی بهش فکر میکنم عمیقا غمگینم میکنه که چرا شانس برخورد با کسی که همه جوره ( یا حداقل خیلی جوره) بخوامش رو نداشتم 

پ.پ.پ.ن. دیگه چی بگم؟! چقدر حرف زدما 

آها جدیدا حس میکنم که چقدر جهان داده ها و دونستی ها بزرگه و من چقدر هیچ کدومشو نمیدونم :( ولی خب نمیدونم حالا تنبلیه یا این دپرشن کوفتی که به من مجال رفتن به سمت علایقمو نمیده 

دلم خیلی میخواد که یهو همه چیو ول کنمو برم تو دل علاقه هام! خیلی وسوسه کننده ست

همین فعلا

شببخیر 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

far30spider آرام فیلم Behaviour Analysis تحلیل رفتار رزین کاتیونی تخفیف و خرید گروهی کالا و خدمات آف724 مناطق دیدنی جهان خرید و فروش تجهیزات آشپزخانه صنعتی تور ترکیه ، تور94 ، قیمت تور ترکیه ، تور ترکیه بررسی فیلم های اکران شده جدید تزئینات و ابزار سنگ ساختمانی