از بچگی بهش میگیم مادر! گاهی هم مادر ثریا

مامان مامانمو میگم 

اون و مامان چند شبی پیش منن و خب خونه بوی خوب زندگی میده

مادر با لهجه ی بانمک یزدی کرمانیزه شده ی خودش دلبره! قدیما که گویا خیلی دلبر بوده و دل باباجون پدربزرگ مرحومم رو میبره! یه خانوم ماما که برای گذروندن طرحش میره به یکی از شهرای کرمان و اونجا با پسری که چند سال از خودش کوچیکتر بوده اشنا میشه و عشق و عاشقی آغاز میشه و باباجون مردونه میگه من این دخترو میخوام و جلوی همه ی خونواده‌ش یه تنه می ایسته و با ثریا ازدواج میکنه

و راستش من عشقی واقعی تر از عشق این دو ندیدم و نمیشناسم

مادر زن خیلی باهوش و بانمکیه و من کاملا به باباجونم حق میدم که عاشق شده باشه 

باباجون هم یه پسر جوون خان زاده و جذاب و ثروتمند و باهوش و بامزه بوده که به مادر هم حق میدم :))

امشب که سرمو روی شونه ی مادر گذاشته بودم و به صدای قشنگش که داشت آوازی رو زمزمه میکرد گوش میدادم یه لحظه دلم خواست این صحنه با همین حس با همین دما با همین نور بتونم یه جایی برای روزهای دلتنگی ذخیره داشته باشم

من زیاد به عکس و فیلم اعتقاد ندارم 

من به همون لحظه احتیاج پیدا خواهم کرد 

به لمس شونه های نرم و دستای چروکیده و شنیدن صداش در نزدیکی گوشم 

مادر سنش زیاده و خب خیلی عاقلانه اینو پذیرفته نه ناله مردن و پیری میکنه و نه زیاد برای اینده برنامه ریزی 

امشب حالش خوبه 

کلی با مامانم حرف زده و خندیده! از بودنش خیلی خوشحالم از همین صدای لرزون که نصفه شبی گیر داده به خاطره گفتن ونمیذاره مامانم بخوابه :)))

پ ن:امشب به آ گفتم غم عمیقی رو حس میکنم که هرچی میگردم منشاش رو پیدا نمیکنم. آ گفت جلسه پنجشنبه رو کنسل نمیکنه و ما باید راجع بهش حرف بزنیم! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Justin beauty salon خرید لوله گالوانیزه آبسال قطره ترشی و مربا قیمت روز آهن آلات, شهرآهن , قیمت آهن آلات , شهر آهن , فروشگاه آهن آنلاین مهندسی پزشکی مرکز پارکت و کفپوش Erin